otroj

[vc_row][vc_column][vc_column_text]

[/vc_column_text][cz_gap][vc_column_text]ویدئوی کامل ضبط شده را می‌توانید از این لینک مشاهده نمایید

 

سؤال: به طور متوسط، چند ساعت در روز کار می‌کنید؟

پاسخ: من از آن روزی که خودم را شناختم، فکر می‌کنم از 8 یا 9 سالگی درگیر کار بودم. همزمان درس می‌خواندم و همزمان کار هم می‌کردم. آن زمان‌ها چون ساعت‌های تحصیل مثل الان نبود که کم باشد، بنابراین خیلی نمی‌شد در طول سال تحصیلی کار کرد، ولی سه ماهه‌ی تابستان همیشه تمام وقت تا روز آخر تعطیلات کار می‌کردم و در دوران دانشجویی به صورت پاره وقت با شرکت‌های کامپیوتری کار می‌کردیم و پروژه‌های موجود را انجام می‌دادیم. از سال 1369 تا الان که کار می‌کنم، می‌توانم بگویم بدون وقفه معمولاً از 8 صبح خیلی مواقع تا ساعت 11 یا 12 شب کار می‌کردیم. (به خصوص در زمان‌های راه‌اندازی و کلد تست و هات تست).

در شرکت خودمان هم معمولاً به این شکل است که ساعت شش صبح که بلند می‌شوم تا هشت صبح در منزل سعی می‌کنم یک سری کارهای روز پیش رو را آماده کنم. ممکن است که تغییراتی در برنامه‌ها بدهم و کارهای را انجام بدم و از هشت صبح تا 8 یا 9 شب در شرکت درگیر هستم. بعضی مواقع حتی در روزهای تعطیل هم درگیر کار هستم.

سؤال: تا به حال به مهاجرت فکر کردید؟

پاسخ: واقعیت در این حوزه این است که من سال 70 بود که آزمون کارشناسی ارشد دادم و بورسیه‌ی وزارت علوم را برای اعزام به خارج از کشور برای فوق لیسانس و دکتری را گرفتم. اون موقع با این نیت بودم که بروم و یک مقدار با فضای آموزشی آن طرف آشنا شوم و بعد بتوانیم آن فضا را در کشور خودمان پیاده کنم، نه با این دید که بروم و برنگردم. چون آن زمان واقعاً همانند شکل امروزی جامعه نبود. آن موقع هم بچه‌ها می‌خواستند بروند و ارتقای درجه بدهند.

منتها در سال 1371 به شرایطی خوردیم که نرخ ارز از 7 تومان به 175 تومان رسید. وزارت علوم اعلام کرد امکان اعزام دیگر وجود ندارد و تأمین ارز میسر نیست و ما هم این بورسیه را تبدیل به داخل می‌کنیم. من هم در آن مقطع انصراف دادم. اصلاً ادامه‌ی تحصیل ندادم. بعد از آن وقتی که در شرکت دانیلی کار می‌کردم، چند پیشنهاد مطرح گردید که از ایران بروم و در یکی از شرکت‌هایی که همکار فنی دانیلی بود، به صورت اتوماسیون صنعتی شروع به کار کنم پروژه‌های این شرکت در کشورهای مختلف خیلی جذاب بود، منتها در آن مقطع هم چیزی که یک مقدار عقبم زد این بود که به هر حال برای این آب و خاک هستیم و اگر قرار است کاری انجام دهیم، همین‌جا اتفاق می‌افتد. از طرف دیگر از آنجایی که یک تجربه‌ی دو سه ساله را با بچه‌های غیر ایرانی داشتم و با هم هم‌خانه بودیم، شرایط را آن طور که باید نمی‌دیدم. به هر حال ما یک تقیداتی داریم که شاید نمی‌توانیم با آن‌ها خیلی نزدیک کنار بیاییم. آن موقع پیشنهادات را قبول نکردم و تصمیم گرفتم در داخل کشور بمانم و کار بکنم. الان هم که نگاه می‌کنم می‌بینم که حس خوبی دارم که نرفتم، حتی خیلی از دوستانی که داشتم و در خارج از کشور، بیزینس‌های خوبی دارند،

یک سوالی را چندین بار کرده‌ام. آن سؤال این بوده است که فرض کنید یک نفر ایرانی در خارج از کشور بهترین شرایط زندگی را دارد و انشالله 120 سال هم در بهترین موقعیت اجتماعی و امکانات مادی هم زندگی می‌کند. یک نفر هم داریم که معلم دبستان در روستاهای دور افتاده‌ی سیستان و بلوچستان (با امکانات ضعیف و پایین) است. من از دوستان خارج از کشور سؤال می‌کنم که بعد از 120 سال این دو نفر برگردید و پشت سر خود را نگاه کنید. کدام‌تان حس بهتری دارید؟ تا الان به هر کس که گفتم، همه نظرشان این بوده است که معلم سیستان و بلوچستانی حس بهتری داشته است. چون این یک واقعیت است. فطرت انسانی پاک است. انسان هر زمان به عمق وجودش مراجعه کند، خودش می‌داند که چه چیزی را دوست دارد.

[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]

پیام بگذارید